جدول جو
جدول جو

معنی دخول کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دخول کردن
سپوختن گاییدن
تصویری از دخول کردن
تصویر دخول کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دخل کردن
تصویر دخل کردن
عایدی آوردن، فایده دادن، عایدی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
پذیرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دلیل کردن
تصویر دلیل کردن
دلالت کردن دال بودن، ثابت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوی کردن
تصویر دعوی کردن
ستیزیدن، خواهان شدن پاتکاردن
فرهنگ لغت هوشیار
فراخواندن نیو دیدن خواندن (کسی را)، خواهش کردن کسی کردن بمهمانی یا محفلی و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوا کردن
تصویر دعوا کردن
کخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوی کردن
تصویر دعوی کردن
داویدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دعوت کردن
تصویر دعوت کردن
فرا خواندن
فرهنگ واژه فارسی سره
خلیدن در هم آمیختن وارد شدن بجایی فرود آمدن در جایی، وارد شدن روح کسی بقالب بدن دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخل کردن
تصویر داخل کردن
سپوختن خلانیدن نشاختن اندر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخنه کردن
تصویر دخنه کردن
دود کردن و دود آلود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاول کردن
تصویر تاول کردن
تاول زدن آبله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصول کردن
تصویر وصول کردن
به دست آوردن، پولی یا چیزی از کسی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعوت کردن
تصویر دعوت کردن
کسی را به مهمانی خواندن، کسی را به جایی فراخواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
پذیرفتن، قبول کردن، اجابت کردن، بر عهده گرفتن، کسی را نزد خود بار دادن، پذیرایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدول کردن
تصویر عدول کردن
برگشتن بازگشتن، اعراض کردن، برگشتن بازگشتن، اعراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
اجابت کردن، پذیرفتن، تسلیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معول کردن
تصویر معول کردن
اوستامیدن تکیه کردن بر اعتماد کردن: (ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند) (خاقانی. سج. 517)
فرهنگ لغت هوشیار
منی کردن خود نمایی کردن گرازیدن گرازیدن گور و آهو به دشت (فردوسی) تکبرنمودن: وبازجماعتی که خویشتن درمحل لدات دارنداگراندک نخوتی و تمردیاظهارکنند... درتقدیم وتعریک ایشان آن مبالغت رودکه عزت وهیبت پادشاهی اقتضاکند
فرهنگ لغت هوشیار
اسانشیدن فرود آمدن رسیدن نشیبیدن پایین آمدن فرودآمدن، وارد شدن بجایی: روزپنجشنبه شانزدهم ربیع الاول بحوالی قزوین نزول کرد
فرهنگ لغت هوشیار
پختکاواندن شستن عضوی که مبتلی بمرضی است با آبی که در آن داروها جوشانیده اند: تن را گرم کنند از بیرون به اندرون و برنهادن و نطول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دریافت کردن گرفتن، به دست آوردن الفنجیدن الفیدن بدست آوردن تحصیل کردن، دریافت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروا کردن
تصویر دروا کردن
((دَ. کَ دَ))
برداشتن، به هوا بلند کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
((~. کَ دَ))
پسندیدن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزول کردن
تصویر نزول کردن
((~. کَ دَ))
پایین آمدن، وارد شدن به جایی، پول با بهره از کسی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخالت کردن
تصویر دخالت کردن
Intrude
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دعوی کردن
تصویر دعوی کردن
Litigate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مختل کردن
تصویر مختل کردن
Disrupt
دیکشنری فارسی به انگلیسی